- بدون اغراق بگم که مهمترین نیازم در حال حاضر نوشتن تو برگ بیده.

- این چند روز باز دوزِ تنش رفته بالا. خودم که فکر می‌کنم چند تا مشکل کوچک باعث این همه تنش میشه. (خدایا! کی میشه که این چند تا مشکل کوچولو را از پیش پای ما برداری ببینیم درست میشه؟)

- یه لحظه خوب، یه لحظه بد، یه لحظه خوش اخلاق، یه لحظه بد اخلاق، اصلا همه چیزمون شده لحظه‌ای! (همین رفتار لحظه‌ای آزار دهنده‌ است.)

- نمی‌دونم  اشکال از کجاست؟ طبق حساب کتابی که من داشته‌ام تو این قسمت نبایداینطور بشه اما یه مشکلی یه جا هست که از دید من مخفی مونده. (اینقدر می‌گردم که پیداش کنم. خیلی روی این پروژه زحمت کشیدم، حیفه اینجوری بشه.)

- من راه‌های زیادی راامتحان کرده‌ام. الان به نظرم باید این راه را هم برم. اگه اینم نتیجه نداد که دیگه...

- می‌گفت: اینقدر پشت سر این پیرزن بیچاره حرف می‌زنند، اونوقت سرشون را بگیری خونه ننه‌اند، پاشون را بگیری خونه ننه‌اند! البته من به اونم حق نمی‌دم که این حرفا را بزنه و این کارها را بکنه. اما خوب پیر شده و اخلاقش مثل بچه‌ها. (مهم همون مساله ای که سرشون را بگیری خونه ننه‌اند، پاشون را بگیری خونه ننه‌اند!)

- نمی‌دونستم حرفای این شخصیت اینقدر روی این فردتاثیر داره. وقتی توماشین گفت اینجور، یه لحظه مخم سوت کشید. (به سادگی خودم خندیدم. به زودباوری خودم!)

- من مقابله به مثل نمی‌کنم. خودشان خواهند فهمید که اشتباه کرده‌اند. (من اشتباهات را می‌گویم. تو بخند و تایید کن. در دلت اما چه می‌گذرد خدا داند!)

- یه تزهایی در مورد «غذا» دارم. بعدا می‌گم. الان وقتش نیست!

- تصمیم گرفته‌ام به محض اینکه وضعم خوب شد و وقتش را هم پیدا کردم یه لپ تاپ بخرم و عصرها برم خونه آقاجون و زندگی‌نامشو توی ی وبلاگ ثبت کنم! (دوتا شرط گذاشتی که کی محقق بشه خدا می‌دونه!)

- مدت ها پیش گفتم که از این اس امس بازیا که مرتب سوال و جواب توشه متنفرم. آقاجان! اگه کار داری زنگ بزن، دیگه چرامردم آزاری می‌کنی؟ (واقعا اعصابم خوردمیشه که توی یه اس ام اس چهار حرفی صدتا سوال بپرسن و تازه وقتی جواب بدی از تو جوابات سوال طرح کنند. تازه اگه سوالی باشه که خودِ طرف جوابشو بدونه که دیگه فاجعه‌است.)

- وای! این داستان رابراتون بگم؟! پسره رفته سربازی، دوست دخترش با هر ننه قمری می‌ره! با یکی نه! با دو تا نه! با چند تا؟! بچه‌ها تصمیم می‌گیرند حالشو بگیرند. بهش می‌گند یکی می‌خواد بره دیدن پسره اگه چیزی می‌خوای براش بفرستی بده تا بدیم بهش ببره! دختره هم بر میداره کلی چیپس و پفک و بیسکوئیت و شکلات و دیش دیش!!! و نخودچی و مربا و عسل و حلوا ارده و ... میده که ایناببرند بدند به پسره تازه یه نامه عشقولانه طولانی هم می‌نویسه میذاره روش! اینا هم نامردی نمی‌کنند، شب میرن خونه یکی از بچه‌ها و همه تنقلات را می‌خورن و نامه را می‌خونن و کلی هم می‌خندند! تازه از کاراشون هم فیلمبرداری می‌کنند که بعدنشون پسره بدند!

- خیلی دلم می‌خواست این چند روزه برم برگ بید یکسال پیشِ همین ایام را بخونم. اما کو فرصتش؟ اصلا خریته این وبلاگ نویسی. خودمون که خودمونیم و براش زحمت کشیدیم، دیگه فرصت بازخوانیشو نداریم، چه برسه به بچه‌هامون و نوه نتیجه‌هامون و نسل‌های آینده‌مون! (خدا را چه دیدی؟ شاید برای اونا جالب باشه که بدونن جدّشون تو جوونیش چیکاره بوده!)

- یکی امشب اس ام اس داد میری اردو جنوب؟ (یعنی می‌خواد بره؟!)

- دیشب به یاد قدیما چندتا اس ام اس طولانی اونم با چاشتی اشک و آه نوشتم که بفرستم. (اما نفرستادم.)

- دوست داشتن تنها؟!

- انتظار داشت بگه رفت که رفت. اصلا رفت قبرستون. الهی که بر نگرده. (یقینا کسی به این مرحله نمی‌رسه مگر اینکه ببینه طرف مقابلش داره از اون طرف پشت بام می‌افته.)

- راست می‌گند دوست داشتن به حرف نیست، به دله؟ به حضور نیست، به ظهوره؟

- آقا! آدم جونشم برا بعضی دوستاش بده کاری نکرده. اصلا اون موقع است که معلوم میشه دوست رامی‌خواسته برا خودش یا می‌خواسته برا خودش؟!

- کاش دوست داشتن هم عیار مشخص داشت تا دیگه آدما بحث نمی‌کردند که کی کیو بیشتر دوست داره!

- دوست داشتن زیباتره یا دوست داشته شدن؟

- تا کسی دوست نداشته باشد نمی‌فهمد و تا کسی دوست‌نداشته باشد نمی‌فهمد!

- 20 دقیقه دیگه به یاد قدیما میای چت؟!

در خلوت خیال:

کم کن ملامتم که مرا اختیار نیست ... کاین دل ز دوست بفرمان نمی‌رود

گر بی تو در بهشت مرا دعوتی کنند ... گویم که این ضعیف به زندان نمی‌رود

همام تبریزی